افسانه
مردمان از منظومه
: سالهاي صبوري
ديدم او را آه بعد از
بيست سال
گفتم :
اين خود اوست، يا نه، ديگري ست
چيزكي از او در بود و نبود
گفتم :
اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟
هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم كرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در كف باد خزان پرپر شديم
از فروشنده كتابي را خريد
بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد
خواست تا بيرون رود بي اعتنا
دست من بود در را برايش باز كرد
عمر من بود او كه از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
کلید هایی برای گشایش مناسبات با همسر
آیا مردان و زنان به طرق مختلف به روابط خود آسیب میرسانند؟
پنج ترس و نگرانی که ما را از حرکت باز می دارد .
رازهای عشق -گفتاری از دونالد والترز
زلال که باشی آسمان در تو پیداست...
پاک سازی زبان فارسی از قاعده های دستوری زبان عربی
فردوسی، راز ماندگاری زبان فارسی
91840 بازدید
15 بازدید امروز
35 بازدید دیروز
191 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian